میان خاک سر از آسمان در آوردیم چقدر قمری بی آشیان در آوردیم وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر چقدر آینه و شمعدان در آوردیم لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک درست موسم خرما پزان در آوردیم به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم  عجیب بود که آتشفشان در آوردیم به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم شما حماسه سرودید و ما به نام شما  فقط ترانه سرویم نان  در آوردیم برای این که بگوییم با شما بودیم  چقدر از خودمان داستان در آوردیم  به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها  برای این سر بی خانمان در آوردیم و آب های جهان تا از آسیاب افتاد قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم شعر از سعید بیابانکی برای مشاهده ی کلیپ زیبا کلیک کنید متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بر
آخرین جستجو ها